هر سال در ایام محرم، همه ما در جان و دلمان شوری دیگر داریم، اما محرم امسال رنگوبوی دیگری دارد، بهویژه که تجلی معاصرانه رخدادهای کربلا را با ساختاری در نوار غزه شاهدیم و نستوهی اسلامیان را با وجود عِده و عُده اندک در برابر هجوم اهریمنان کودککش میبینیم. از سوی دیگر رویکرد یکسره احساسی و عاطفی به واقعه بزرگ تاریخ و رخدادی که تاثیر دگرگونسازش بر فرهنگ و تاریخ با آن گستره و دامنهها آشکار است، بهراستی جفاست. همانگونه که فقط با دلسوزی و اشکریختن از راه دور نمیتوان با غزه همدلی کرد. چه درباره عاشورا چه غزه باید روند این حادثه مهم را درست بشناسیم، اما حتی در روایت و بازنمایی رخداد کربلا بسیار نارسایی داریم مثلا برداشت ما از رفتار کوفیان و داوری ما درباره این شهر و مردمانش با واقعیت تاریخی هیچ همگرایی و هماهنگی ندارد. بسیاری از سایه روشنهای مبهم واقعه را با دکتر یعقوب توکلی، استاد دانشگاه، مورخ و نویسنده بررسی کردیم. بهویژه در بررسی اربعین به این نتیجه مهم رسیدیم که غزه، تجلی معاصرانه نهضت عاشوراست.
جنگ غزه تا حدود زیادی حقیقت کربلا و حقانیت امام و کربلا را بر سر زبانها انداخت. بسیار مهم است که رهبران حماس با آن گرایشهای اخوانی به کربلا استناد میکنند؛ مانند جناب ابوحمزه، سخنگوی جهاد اسلامی که همین چند روز پیش به کلام حضرت علیاکبر استناد کرد که «مگر ما بر حق نیستیم!» یا جناب یحیی سنوار از رهبران حماس به امام حسین (ع) و امیرالمومنین (ع) استناد کرد.
در واقع جنگ غزه تریبون بینالمللی اسلام شده است و با اینکه بخشی از جامعه مسلمانان که گرایش به امویان و اندیشههاشان دارند در کنار صهیونیستها قرار گرفتهاند و در قبال جنایات اسرائیل در غزه سکوت کردهاند، باز هم فرزندان فاطمه و علی هستند که در جبهه حق فعالند؛ میبینید که فرزندان فاطمه و علی، رهبران محور مقاومتاند و پیشگام مبارزه با اسرائیلند. آنها که نسل نسبی نیستند نسل فکری و عقیدتی و نسبی ایشان به شمار میروند.
به دستاندرکاران امر امام حسین (ع) عرض میکنم که جامعه ما نیاز اساسی به آگاهیبخشی دارد و تا زمانی که این آگاهی گسترده و ژرف در درون خود ذاکران و مروجان به شکلی اساسی عمیق نباشد واقعا متجلی نمیشود و این یک ضرورت اخلاقی و فکری و جدی است تا با این گستردگی و ژرفا بتواند به پرسشهای جامعه پاسخ بدهد یا در سطحی فراتر بتواند شکلی نو و استراتژی جدیدی را شکل بدهد و براساس آن به طیطریق بپردازد.
نیاز به مطالعه و آگاهی داریم
در این که دشمن به شکلهای مختلف تلاش دارد این نور را خاموش بکند، شکی نیست. برگزاری اربعین از همان نخست با مخالفت و محدودیتسازی حکام همراه بود. ممنوعیتهای امنیتی را به ممنوعیتهای فقهی رساندند و فتواهای فقهی به فتواهای کلامی منجر شد، مانند این که زائران با چنین کاری مرتکب شرک میشوند که چنین پنداشت ناروایی تا ویران کردن بارگاه و دستبریدنها رسید. پس باید پذیرفت که ما دشمنان متعددی داریم و ممکن است این دشمنان از صادق زیباکلام آغاز شود که اربعین را ساخته جمهوری اسلامی میشمارد تا بیبیسی که ادعاهای دیگری طرح بکند. به هرحال اینها صدای دشمن و زبان دشمن است و امکان دارد هر سخنی در ضدیت با این نور فروزان الهی گفته شود.
باید ما آگاهیبخشیمان را گسترش بدهیم و بایستی هشیار باشیم و درباره این آگاهیبخشی، بیشتر طبقه نخبگان، علما و پژوهشگرانمان را در حوزه مطالعات دینی مخاطب قرار میدهم، باید گفت که آگاهیبخشی به مطالعه حداکثری نیاز دارد. من فاجعه میدانم که جایی طلبهای منبر برود و همان را مکرر کند که مداحان عزیز ما میگویند در حالیکه جز چند نفری، مداحان عزیز ما نه علم اصول خواندهاند که تحلیل بکنند نه منطق تا به تحلیل تاریخی و عقلانی بپردازند. اشتباهاتشان هم بهخاطر آن نگاه شاعرانه، خواهناخواه طبیعی است، زیرا نگاه شاعرانه با واقعه تاریخی همخوانی ندارد. وظیفه اهل نظر در گام نخست مطالعه ژرف و جدی است. نباید تاریخ نخوانده حرف زد. من به دانشجویانم تکلیف میکردم که باید الغارات ابراهیم ثقفی را بخوانند. (غارات؛ عرب واژه برای جنگ ندارد و غارت از ویژگیهای رفتار جاهلی بوده و...) کسانی که تریبون دارند، شرعا و اخلاقا موظفند با مطالعه حداکثری حرف بزنند نه یک کتاب و چند کتاب.
این نیاز ماست و اگر خودمان درست تبیین بکنیم، دیگران نمیتوانند این را از ما بگیرند؛ چرا؟ بس که این مبنا قدرتمند است و عمیق است و متصل به عالم توحید است و به عقلانیت و انسانیت و عاطفه پیوستگی دارد، پس این سنگاندازیهای کودکانه نمیتواند خورشید فروزانش را فروبپوشاند.
گرچه جوان ما پرسشگر است و من معتقدم فرق بنیادین میان پرسش و شبهه وجود دارد و بخش زیادی از این فضای خالی برخاسته از رفتار خود ماست، زیرا فقط درباره عاشورا هزاران برگ و صفحه ناخوانده داریم و هزاران صفحه و برگ ناگفته.
اربعین اسلام؛ هویت و اتحاد
در شرایط فعلی این راهپیمایی اربعین تبدیل به یک همذاتپنداری و همدلی ژرف با اهل بیت در کربلا شده و بیشتر نوعی همراهی با حضرت زینب (س) است. در کتابم «جای پای زینب در اربعین» بهرغم دوستانی که اربعین را جابری (صحابی آزادهمرد پیامبر) تفسیر میکنند، برداشت و تفسیر و ارزیابی من از اربعین تداوم همراهی با حضرت زینب (س) شمردم. پا جای پای امام سجاد (ع) و حضرت زینب (س) و اهلبیت گذاشتن را اربعینی دانستم که همراهی و همدلی آگاهانه و عاشقانه است و مانور قدرت جهان اسلام است. اربعین برای جهان اسلام یک وحدت معنوی و اتحاد توحیدی آورد و بهقدری این وحدت توحیدی جدی است که جوامع دیگر ادیان توحیدی را نیز جذب کرده از مسیحی و... این وحدت به دور مرکزیت راه و شخصیت امام حسین (ع) و اهلبیت و شیوه و سنت و روششان همه ما را به گردهم آورده و یادآور این است که اگر در کربلا نبودیم امروز همه در کربلا گرد میآییم و اجازه چنین رخدادی را نخواهیم داد ولو به شکلی نه فقط نمادین بلکه با تاثیرگذاری استراتژیک و عینی. خدمت رهبر معظم انقلاب هم گفتهام که تاریخ ما را باید به پیش و پس از اربعین تقسیم کرد. اربعین، انقلاب و تشیع را جان تازهای بخشید که حضرت آقا فرمودند این حرف درستی است اربعین، جهان اسلام را و هسته مرکزیاش یعنی تشیع را دوباره هویت و شخصیت و جانی تازه بخشیده و انسان رهرو در جریان اربعین را انسانی متعالی و متفاوت ساخت و تعالیاش بخشید و مانند انسان روزهدار که رفتاری دیگرگونه دارد، انسان اربعینی نیز مناسبات، اقدامات و رفتارش متفاوت است، همچنان که در انسان اربعینی نیز رفتار و خواستاریها و مسائلش و اقداماتش کاملا متفاوت است. انسان اربعینی از هر نظر ذیل رفتار و همنفسی اهلبیت در دوران اسارت و برگذشتن از همه چیز و ایثار معنایی دیگر مییابد.
اربعین انسانساز
در روایات داریم هرکه زائر حسینی را آبی بنوشاند مانند آن است که خود امام را در روز عاشورا سیراب گردانده. همین شور و رویکرد به خدمتگزاری زائران حسینی در همه ابعاد و درجهها در سپهر اربعین نمایان است از فوقتخصص بیمارستان نگاه بهعنوان پیشرفتهترین بیمارستان چشمپزشکی کشور تا آن تبعه که حتی پاسپورت و شناسنامه ندارد و در لب مرز به زائران خدمترسانی میکند و کفشهایشان را واکس میزند. آن پاکی و خلوص و ایثاری که در شرایط مختلف اربعینی متجلی میشود، حقیقتی روشن است. اتفاق بسیار خوبی است که دائما رویشهای جدید و خودشکوفایی و اقبال جوانان را داریم که بهرغم افسانهبافیهایی که برای تاثیرگذاری بر جوانان و بچههای ما ساختند (هرچند میپذیریم بخش مهمی از جامعه بهویژه جوان ما بهمعنای واقعی آسیب دید) با این همه همچنان میبینیم این رویش و خیزش گسترده در جامعه رو به فزونی و افزایش دارد.
رسانههای اموی و علوی
ماجرای چیرگی رسانهای حکومتی (امویان یا خلفای قبل و بعد آنها مانند عباسیان و مروانیان) این چنین مطلق نیست. چنین نیست که امویان هرکاری میتوانستند، میکردند و در جبهه مقابل، دست شیعیان بسته بوده باشد.
حکومت امیرالمومنین زمانی شکل گرفت که جنبش «بازگشت به غدیر» در جهان اسلام راه افتاده بود. بازگشت به غدیر یعنی بازگشت به اهلبیت پیامبر. همچنین بخشهای وسیعی از جهان اسلام به امیرالمومنین علاقهمند بودند. مثلا در همین سیستان خودمان بنابه نقل منابع رسمی، هنگامی که معاویه تکلیف کرد که باید در نمازهای جمعه بر امیرالمومنین نفرین بفرستند و علیه ائمه سخن بگویند، سیستانیهای ما زیر بار نرفتند. آنها اهلولایت بودند.
از قدیم، لشکریانی که برای (غارت) فتوحات میفرستادند مضری و یمانی بودند. مضریان همان حجازیهایی بودند که گرایش عثمانی داشتند، یمانیها عموما علوی بودند، زیرا اسلام نواحی یمن با امیرالمومنین شروع شد. دوگانگی جامعههایی مانند لبنان از این رهگذر قابلشناسایی است یعنی لشکر اسلامیان با دو گرایش علوی و عثمانی به فتح لبنان پرداختند، سپس از هر دو لشکر با دو دیدگاه در آنجا ساکن شدند. در مناطق مختلف ایران نیز هرجا علویها سپاه فاتح بودند همان گرایشهای اهلبیتی پاگرفت. پس وجه اطلاق مطلقی نمیتوان بهکار بست و گفت که امویان چیرگی مطلق داشتند. پس از ماجرای صلح باامامحسن (ع) و سرکوب کاملی که انجام شد، بازهم علویان از میان نرفتند مثلا خود عراق همچنان شیعه و علوی باقی ماند.
نقص کربلاشناسی ما
جامعه کوفه چند ترکیب داشت. غیر از ترکیب اجتماعی یمانی و مضری و قبایلی که در شکل پادگانی دورهم گردآمده بودند، مذهب شان نیز یکی نبود. شمار حداکثری مذهب عثمانی داشتند، مثلا ابوموسیاشعری که در برابر امامعلی (ع) هنگامی مقاومت میکند که امام در آغاز حکومت برای مردم فراخوان میدهند؛ یا جریرابن عبدا... بجلی را که به جای معاویه برای حکومت شام میفرستد که چهرهای عثمانیمذهب است مانند مالک علوی و شیعه نیست. طیف زبیری هم داشتند و هرکدام از آنها (گرایشهای مذهبی) در دورانی که میتوانستند، تمرکز قوا ایجاد کنند و از بحرانهای دولت مرکزی به سود خودشان بهرهببرند به ایجاد حکومت میپرداختند. در حالت عادی، امویان حاکم بودند. مختار و علویان هنگامی که بخشی از حکومت اسلامی دست زبیریها (مکه و مدینه) و بخشی دیگر دست امویها (شام) بود در میانه این دو قدرت سیاسیمذهبی، توانستند، قدرتی منطقهای تشکیل بدهند و قاتلان امامحسین (ع) را نیز مجازات بکنند.
دوستان ما به کوفهای اشکال میگیرند که بیشترین علوی و شهید را دارد. اما یادشان میرود که در مدینه در شهر پیغمبر، فضای جامعه زبیری و زبیریگراست.
همچنین بسیاری بهغلط و غلط و غلط در کتابهای درسی رسمی جمهوری اسلامی از قول آقای زرینکوب نوشته بودند که یزید، شعر «لَیت اشیاخی...» را در برابر سرهای بریده کشتگان جنگ حَره گفته، در حالی که چنین روایت ناراستی، سالهای سال در کتابهای درسی بود و من آن را از کتابها برداشتم.
این عدم آشنایی با جزئیات تاریخی بهعنوان بخشی از «نقص معرفِ امامشناسی و کربلاشناسی» متاسفانه جریان دارد و خودم بهعنوان یک طلبه به دوستانم گفته و میگویم که کسی نمیتواند درباره امام حسین (ع) با یکی و دو تا و ده تا کتاب، سخن بگوید. کار بسیار سختی است و انسان باید دستکم یا همه متنها و کتابها را بخواند یا متنی معتبر را بپذیرد و بر اساس آن پیش برود و دیگر متنها را باز بخواند و بسنجد و دریابد تا بتواند سخن بگوید.
مدیریت درخشان ائمه
در زمان امام کاظم (ع) با اینکه زندگی مخفی داشتند، مدتی در مازندران و دورهای در شام مخفی بودند، امام کاظم تشکیلاتی به راه انداختند که از دل آن دو حکومت قدرتمند شیعه اثنیعشری در زمان بهویژه در اوج قدرتمندی و نفوذ بنیالعباس و هارون شکل گرفت. بهدلیل اینکه به ماجرا نزدیک هم نشدیم و به اهل بیت چنان که باید از افق روشن ننگریستیم، دامنه ناآگاهیمان گسترده و گستردهتر شده است.
در تاریخ تشیع، خطی را پیدا کردم مبنی بر اینکه همچنان که خلیفه دوم به امیرالمومنین مراجعههای مکرر داشت چنین مراجعه و مشورت و نظرخواهی همچنان در طول دوران امامان وجود داشته. مثلا مراجعههای هشام به امام باقر (ع) یا مراجعههای بسیار زیاد منصور به امام صادق (ع) که اتفاقا چنان نبوده که در مسایل همگرا به مشورت با امام پردازند اتفاق میافتاد که امام نظر منصور را نمیپذیرند یا با هم به یک نظر واحد نمیرسند باید توجه کنید که این قدرت به قدری گسترده است که مامون عباسی به عنوان خلیفهای باسواد و دانشمند که میداند باید چه بکند، امام رضا (ع) را دعوت میکند با این که میداند باعث بسط قدرت شیعه میشود.
تاثیر حضور ائمه و جامعه شیعیان به عنوان یک وزنه قدرت در آن زمان چیزی نیست که دست کم گرفته شود. جریانهای دیگر آمدند و رفتند، اما شیعه اثنی عشری به جریانی مستمر برپایه آگاهی و مبتنی بر دانش توحید و دانش قرآن و از این همه مهمتر «تقوای حداکثری رهبر» که در حد امامت و وصایت پیامبر مورد اتفاق مردمان بود و خدشهای از ناحیه حکومت نمیتوانست بر ائمه و رهبران دینی شیعه وارد شود. آن عقلانیت متعالی جاری در ساختار تشیع و آن تقوای حداکثری و علم و دانش بیمانند رهبران شیعه، سپرهای حمایتی نیرومندی را ایجاد کرده بود. جایی مثل مرکز حکومت اگر فشاری بر ائمه و رهبران شیعه وارد میکردند چنانچه به شهر و دیار یا جای دیگری میرفتند با رویکرد و اقبال و احترام مردم روبرو میشدند نمیخواهم بگویم که حکومتها اختیار تام داشتند و هرکاری میکردند، اما مظالمی داشتند میکشتند و کسانی که در حکومتها افرادی بودند که خصومتهای سازمان یافته فرقهای و حکومتی را نمایندگی میکردند اقداماتی داشتند مانند سِندی ابن شاهک که در بیرحمی و ستم بر امام کاظم (ع) بیپرواییهای فراوان داشت و ایشان را به شهادت رساند (او جهود بود) در عین حال که زندانبان و قاتل امام است، اما پسرش از بهترین و موثقترین راویان شیعه است یا کمی پیشتر، دو پسر عمرو عاص را در نظر بگیرید عبدا... با پدرش حدود ۱۴ سال فاصله سنی داشت. او جزو مسلمانان مهاجر است، اما عمروعاص از رهبران مشرکان بود. زمانی که عمرو عاص مسلمان شد پیامبر به فرزندش سفارش کرد مواظبش باش منحرف نشود حتی زمانی که عمروعاص با معاویه همدست شد عبدا... بشدت مقاومت میکند و اصرار که شما عمری به سر بردهای و نیازی به چیزی نداری در فلسطین باغ و بنهای داریم همان بسنده ماست چرا باید شمایی که فکر آخرتت باشی به دعوای معاویه با امام علی شوی که دنیا را نیز از دست بدهی. وی دوران صفین در اردوگاه معاویه نیز بسیار تشکیک و اختلال ایجاد میکرد. پسر دیگر عمروعاص محمد هماره در اردوگاه معاویه بود.
کربلا را نمیشناسیم
پس روایت و روند یکدستی در میان نیست و چنان نباید پنداشت که همه چیز دست حکومت بوده بخشی عمده از ذهنیت ما درباره تاریخ بهویژه کربلا و پساکربلا به واقعه نزدیک نیست و به گونهای برداشت شاعرانه و خیالپردازانه از تاریخ است به عبارتی به زرینکوب نزدیکتر است. سخن این است که برخی با چنین ذهنیتهایی میآیند با شبهات مبارزه کنند، اما خودشان مرکز تولید شبهه میشوند!
شماری از این روشنفکران دانشگاهی را در سالهای اخیر دیدهام که در قامت مبارزه با تحریف و نقد کژنمایی وارد این عرصه شده، اما خودشان تحریف لفظی یا معنوی تولید کردهاند؛ که این سالها داستانی شد، زیرا قضایا را بر اساس برداشتهای کلی و فرضیهای و تصوری (از پیشآماده) طرح کردند و عمدتا بر پایه تصوری که از فرضیهای ناقص با صغری کبرای غیرمنتج (بقول منطقیون) برمیآمد که به نتیجه سقیم دیگری رسیدند.
همیشه ساختار طبقه حاکم غالب نبود و چنان نبوده که تاریخ را فقط زورمندان بنویسند تبلیغ و ترویجی را حکومت پشتیبانی میکرد و از سوی دیگر گروهها و نحلههای مختلف هم سربرآوردهاند مثلا تاریخ طبری برپایه دیدگاهی سنی طراحی و نوشته شده، اما درباره عاشورا عین متن ابومِخنَف لوط ابن یحیی است که هماهنگ با نگاه شیعی است به عبارتی با آوردن عین متن در فرازها و گزارههای مختلف، بناگزیر همان صدا نیز بازتاب مییافت.
این مسأله نیاز به تامل جدیتر دارد و متاسفانه ما برداشتهای پیشینی خود را بر ماجرا تحمیل میکنیم؛ بهویژه در قصه کربلا و پساکربلا که محور این گفتگو است. درباره کربلا کتابهای زیادی نوشته شد و اغلب هم تئوریهایی را اشاعه دادند بر پایه فرضیاتی پیشینی که هم بدنه جامعه را گرفتار کرد و هم خوانندگانی را که نمیتوانستند از متن فراتر بروند و با کنش منتقدانه به خواندن بپردازند.
مثلا شهید جاوید یا شهید آگاه یا دیدگاههای سیدحسین جعفری (تشیع در مسیر تاریخ) یا حماسه کربلا، اثر دکتر شهیدی یا علامه سیدمحسن امین (امام حسن (ع) و امام حسین (ع)) یا لهوف یا دهها کتاب دیگر را که شخصا میخوانم، هرکدام تناسب دارند. حال ممکن است فضای کتابی بر ذهنیت من بچربد و بر دیدگاهم غلبه پیدا کند که با دیدگاه دیگر اندکی یا بسیاری تعارض داشته باشد و باید جامعه فکری ما بتواند این اجتهاد درست را انجام بدهد.
اغلب دوستان در سطح دانشگاه و استاد رشته تاریخ اسلام را دیدهام که نتوانستهاند از غلبه یک کتاب یا متونی خاص بر دیدگاه خودشان فراتر بروند و خارج شوند. بحثم فقط نگرش منتقدانه به متن نیست، سخنم این است که به تحلیلی والا برسید تا از رهگذر آن فراتحلیل بتوانید دادههای مختلف، تحلیلها و ارزیابیهای گونهگون را سنجه کنید تا دریافت دیگری ارائه شود یا دریافتهای دیگری نقد و بررسی شود. متاسفانه توان نقض دریافت را کمتر مشاهده میکنیم. دیدهام کسانی به متونی میپردازند و آن توان را ندارند که بتوانند دریافت یک نویسنده سابق را نقض یا رد کنند.
معضلی جدی بهوجود آمده که مثلا عدهای برآن هستند تا دفع تحریف و رفع شبهه کنند. اینها کتابی پیداکردهاند به نام روضهالشهدای آخوندملاحسین کاشفی که آن را آماج کرده و سنگ میزنند. ببینید تنها روضهالشهدا خیالپردازی نکرده از شعرا و مداحان تا مورخان، وقتی نتوانستند برخی موضوعات را تحلیل کنند به همین کار مبادرت کردند. مثلا غزالی زمانی نوشت که نمیتوانم دریابم و درک کنم چرا حسین ابن علی (ع) زن و بچه را همراه خودش برد. غزالی التفات نداشت که امویان در برابر مخالفان به سراغ نوامیسشان میتاختند تا تسلیم شود. مثلا زن و بچه حجر ابن عدی را گروگان گرفتند، حجری که به هرچه میاندیشید مگر تسلیم و ناگزیر گردید بهخاطر زن و بچهاش تسلیم شود و امویان آن جنایت را رقم زدند.
بخشی از تاریخ را دیدن و بخش دیگری را ندیدن به چنین رویکردها و برداشتهایی میرسد که نمونهاش غزالی بود. نیاز داریم که مطالعات گستردهای صورت بگیرد و فضای مباحث تاریخی عینیتر شود. برپایه یک متن یا دو متن که نمیتوان یک برداشت را مطلق کرد. برخی ارجاع مطلق میدهند به برداشت شیخ مفید یا طبری یا ... درحالیکه اینها یکی از برداشتهاست و برداشتها و افقهای دیدگاهی دیگری نیز باتوجه به ابزار تاریخی و قدرت تحلیل هست. مثلا اعتبار یک فقیه در فقه مگر قابل سرایت است به حوزه تاریخ. بایستی ریز به ریز جزئیات واقعه را مرحله به مرحله دید و به واقعه نزدیک شد، سپس حرف از تحلیل زد یا نوع عمل امام حسین (ع) را سنجه کرد.
کربلا تجلی توحید
امام حسین (ع)، سیده زینب (س)، خاندان رسول (ص) و یارانشان میدانند آنچه در کربلا جنایت بر آنها روا داشتند، بهخاطر بغضا من الابیک بوده از شما میپرسم مگر پدرشان امام علی (ع) چهکار کرده؟
توحید را گسترش داده! پدر امام حسین (ع) اصولا امام توحید است؛ و زینب (س) و حسین (ع) به خاطر توحید قربانی شدند. پس زینب (س) باید از توحید جز زیبایی نبیند.
مگر در کوفه نگفتند حسین (ع) را خدا کشت و امام سجاد (ع) فرمودند خدا نکشت بلکه شما کشتید. بهراستی که کشمکش بر سر توحید است. مگر یزید نمیگوید نه خبری آمد نه پیامآوری نه چیزی فروفرستاده شد. بهراستی نماینده حقیقت توحید بهخاطر گسترش توحید مجازات میشود. زیرا پیشتر این دشمنان به پیامبر (ص) در لیله مبیت یا احد، خندق و بدر نتوانستند دست بیابند یا در نهروان، صفین و دوران امام حسن (ع)، اما اکنون در بازهای به حسین (ع) دست یافته و اینجاست که وِترالموتور تجلی کرده است، تنها شده و، چون ساختار شیعیان کوفه پراکنده شدهبود، امویان کوفه پیشدستی کرده و جلو افتاده بودند. شیعیان هم تا به خودشان بیایند و تجدید ساختار کنند، اینها در طول ده پانزده روز کارشان را پیش بردند و امام را به شهادت رساندند؛ لذا نهتنها باور دارم که این ادعا نادرست است، بلکه جفا بر کربلاست که یک عده تاریخنخوانده بیسواد و کمبهره با چشم بسته سخن میرانند که شیعیان در کربلا در کشتار امام دستداشتند، درحالیکه خیر، شیعیان در کربلا حضور نداشتند. امویان و بعضا خوارج بودند. شمر مثلا از خوارج است. عمر سعد فرزند کسی است که همکاری و بیعت با امیرالمومنین را نپذیرفت. جایی که سعد ابی وقاص از رفتار مستکبرانه معاویه گلایه کرد که چرا حرمت مرا نگه نمیدارد و امام علی را ستود که به دشمنش هم بیحرمتی نمیفرمود. معاویه به نکوهش سعد، پدر همین عمر حاضر در کربلا پرداخت و گفت مثل تو به سگی میماند که به وقت گزند و خطر خفه میشود، اما با رفع گزند پارس میکند و صدا برمیآرد. مگر علی نبود چرا کمکش نکردی! اکنون که علی نیست از او ذکر خیر و یاد جمیل میکنی؟
از این گذشته در دوران علی همه اطرافیانش که مالکگونه نبودند. چهرهها و گرایشهای مختلفی را آقا امان داده و پذیرفته بودند. ایشان هیچ کسی را رد نکردند و حتی بزرگان عثمانی را که برای بیعت آمدند پذیرفتند و به آنهایی که شایستگی و کارآمدی داشتند مدیریت و مسئولیت دادند. کسانی که همراه امام بودند که شیعه آنچنانی نبودند؛ جمع زیادی از نظامیان فداکار و تابع حکومت بودند که تحت فرمان امیرالمومنین و خلفا ادای وظیفه کردند. مثلا یکی از آنها قعقاع بن عمرو بن مالک تیمی است که از سوی آقا برای مذاکره با طلحه و زبیر نیز فرستاده شد و برخی رشادتها و پهلوانیهای قعقاع در اشعاری از خود او برجا مانده. خیلیها بهخاطر تابعیت خلیفه و حکومت اسلام چنین بودند حتی حضرت کسانی را که بیعت نکردند آزار نداد و متعرضشان نشد، فقط از آنها تعهد و ضمانت گرفت. مثلا عبدا... ابنعمر ضامن نداشت و خود امام ضامنش شد.
بههرحال نمیتوانیم به جامعه تکلیف کنیم که تابع نعلبهنعل این یا آن برداشت از کربلا باشند. کربلا تابش خورشید است و هرکسی فهم و برداشت خودش را دارد، از برداشت و فهم عاطفی تا سیاسی یا شاعرانه یا اجتماعی و فرهنگی و... هرکدام از افقی به تحلیل این ماجرا پرداختند.
شعر، رسانه اهلبیت (ع)
مرجع و کانون تبلیغات امویان نمازجمعه بود و خطبای آنها به نشر نگرههای اموی میپرداختند. از سوی دیگر امام سجاد (ع) از همان آغاز بازگشت از شام به مدینه، کار تبلیغ و آگاهیبخشی را با شعر شروع کردند و به بشیر بن جذلم فرمودند به مدینه برو و با شعر اطلاعرسانی کن.
بعدها شاهدیم بانو سکینه (س) و شاعرانی مانند کمیت اسدی و سید حمیری و دیگرانی سرلیست و پیشتاز عناوین شاعرانند. حتی در کتاب الاغانی ابوالفرج اصفهانی داریم در یک انجمن شعر بانو سکینه بهقدری شاعران آمدند و جمعیت بود که ساختمان فروریخت و همان شاعر که در کار شعرخوانی بود در رخداد فروریختن خانه از بین رفت؛ لذا رسانه اهلبیت (ع) «شعر» شد و رسانه امویان «نمازجمعه»، اما بدانگونه نبود که در منبر نمازجمعه هر خطیبی هر حرفی بزند و مردم هم سکوت کنند. مثلا در مدینه پس از ماجرای کشتار سادات بنیالحسن در زندان هاشمیه، حاکم مدینه در تایید این جنایت به سخنرانی پرداخت با این مضمون که «علیبنابیطالب به خلافت نظر داشت و مدتی کوتاه هم این خلافت را تصرف کرد و فرزندانش نیز به این کار پرداختند و هر بار ماجرایی خونین رقم خورد...». در میانه سخنرانی حاکم مدینه بود که امام صادق (ع) منتقدانه برخاستند و فرمودند تو بدترین، تباهترین، بدبختترین و شقیترین آدم در روی زمینی که علیه علیبنابیطالب سخن میگویی. غلط میکنی که درباره چنان کسی دهان باز میکنی. آقا به سوی مردم برمیگردند و میفرمایند: این بدبختی را که خلیفه بر ما حاکم کرده فاسدترین آدم روی زمین است. در آن میان حاکم از مسجد فرار میکند.
پس هرگز چنان نبوده که بلادفاع باشند یا مقاومت نکنند و بحث نکنند و بسیج نیرو صورت نگیرد. بهصورت متقابل بوده و چنان نبوده که شیعیان و علویان دستبسته باشند.
یک کارشناس روابط بینالملل در گفتگو با جامجمآنلاین مطرح کرد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد
در گفتگو با جام جم آنلاین مطرح شد